امیرحسین و آوای نازمامیرحسین و آوای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
امیرعلی گلمامیرعلی گلم، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

فرشته های ما

پروردگارم توراسپاس می گویم که فرصتی دوباره برای عشق ورزیدن به من دادی.

Familie.gif

 وسعت دوست داشتنتان برای من...

همان بهشتی است که گفتندزیرپای مادران است.

مثل نفسیدبرایم...

مثل هوا...مثل آب.

پس بدانید...اگرنبودید...نبودم

اگرنباشید...نیستم.

بی شما من...هیچم:فرشته های نازنینم

سه سال وده ماهگی

سلام عسلای من سه سال وده ماهگیتون مبارررررررررررررک سه سال وده ماهگیتون همراه شد باماه رمضون وزیادحس عکس انداختن ازتون نبودوالبته غیرازمهمونی های ماه رمضون جایی هم نرفتیم ولی بعدماه رمضون بادایی علیشون وخاله ها رفتیم گرگان ،هم عروسی وهم کوه ماهیان (کوه عمه سکینه شون) ،به هممون هم خیلی خوش گذشت.آوا که عاشق هرجور حیوونیه ،اونجا کلی حیوون دیدوکلی کیف کردازخفاش گرفته تامارمولک واسب وغازو.... این هم عکس های این سفردوسه روزه مون عمه سکینه گفت که کوهشون ابشارهم داره ،همگی راهی آبشارشدیم ،راهش یکم سخت بود ولی قشنگ بود وهوای کوه هم عالییییییییییی.البته بیشترازهمه بابایی خسته شدچون شمادوتایی تا آخربغل باباجون بودین. این هم چندتاعک...
25 تير 1395

سه سال ونه ماهگی

سلام عشقای من  سه سال نه ماهگیتون مبارررررررررررررررک  این ماه پربودازتولدومسافرت وجشن  27 اردیبهشت که جشن تولدعلیرضا جون بود ،شماهاهم که عاشق تولدوجشن تولد،کلی بهتون خوش گذشت. دوم خردادهم یعنی بعدازتموم شدن امتحانای داداش امیرعلی با بابابزرگ ومامان بزرگ رفتیم مشهد ،پابوس آقا امام رضا یه روزهم رفتیم باغ وحش مشهد اولین بارتون بودکه میرفتین باغ وحش وکلی ذوق زده شده بودین عسلای من،آوا عاشق میمون ها وپرنده هابود وامیرحسین هم همش طرف قفس شیروببر بود هفتم خردادهم جشن ختنه سوران آرمان جون بود این هم شما وخاله جون که عاشقشید ویه سفردوروزه هم داشتیم...
23 خرداد 1395

سه سال وهشت ماهگی امیرحسین وآوا

خداجون کاری بکن ماه توی آسمون باشه روزکه شدماه قشنگ میون ابراگم نشه کاری کن چشم هواخیس بشه بارون بباره توی باغچه دلامون گل شادی بکاره کاری کن تاهمیشه زلال مثل آب باشیم مثل دریا،مثل روشنی آفتاب باشیم کاری کن که غصه هاازخونه دلابره همیشه فرشته شادی همین دوروبره کاری کن مریضامون خوب بشن وخنده کنن امیدزندگی روتودلاشون زنده کنن یه روزخوب و هوای خوب اواسط اردیبهشته ویه روزخوب بهاری بانفسهای زندگیم رفتیم بیرون وکلی خوش گذروندیم... مادرجون رفته بودکربلاوشماهم بهونه گیری میکنین ومن وبابایی هم دیدیم بهترین کاراینه که بریم گردش وددر،رفتیم پارک نهارخوردیم وکلی تاب وسرسره وآب بازی وقایم موشک وبعدازاونجاهم بادایی...
23 خرداد 1395

نوروز95-چهل وسومین ماهگرد

چهل وسومین ماهگردفرشته هامون نوروز1395 مادرشدن عبورازسخت ترین امتحان خداوندبرای من بود.تواین مسیرگاهی ناشکری کردم وهرازگاهی شکر. خداوندا کمک کن درادامه مسیرسربلندباشم،هم پیش تووهم پیش زیباترین هدایایی که به من بخشیدی. گاهی خسته میشم ازشیطنت ها وریخت وپاش های شماتو خونه،ولی تواون لحظه به خودم میگم زینب لذت ببرچون دیگه هیچوقت چنین روزایی روبااین فرشته ها نخواهی داشت.فرداکمی بزرگترازامروزشون هستن ،پس امروزیه هدیه است ازطرف خدا،اون لحظه است که دوست دارم توبغل بگیرمشون وببوسم ولمسشون کنم.به چهره معصوم آوا نگاه کنم،به شیطنت هاوشیرین زبونی های امیرحسین بخندم ولذت ببرم.. سعی دارم ازامروزم لذت ببرم تاتموم نشده..... بریم سراغ ما...
21 ارديبهشت 1395

42ماهگی

سلام وصدتاسلام به فرشته های زندگیم حالتون خوبه؟ چهل ودوماهگی مبارک باشه.هم به شما،هم به ما چقدربه خودم می بالم که خدای مهربان ،باوجودشما بزرگترین لطف وعنایت رودرحق ماکردوماروازبالاترین لذت هستی بی نصیب نگذاشت. تمام شیرینی های دنیاگوارای وجودنازنینتون که باحضورشماهمه لحظه هامون سبزه وکاممون همیشه شیرین. خدایا به پاس این همه خوبی ولطفت،همیشه مدیون آستان قدسیت هستم مارابه خودوامگذار.... عزیزای مامان این روزا سخت مشغول خونه تکونی عیدهستیم وشماهم حسابی آتیش میسوزونین وشیطونی میکنین .ازوقتی هم که لباسای عیدتون وخریدین روزی چندبار میپوشین وبی صبرانه منتظرعیدهستین. عسلهای من این ماه عکس زیادی ازتون ننداختم ،یکم درگیرکارهای ع...
21 ارديبهشت 1395

چهل ویک ماهگی

سلام این روزها انگارسواراسب بادشدن،چقدرتندتندمی گذرند. امروزرسیدیم به یک بیست ویکم خوب دیگه،چهل ویک ماه گذشت ازروزتولدسبزتون. دربرابرهرچه که به من می بخشیدازمهروعشق ومحبت کاشکی دستانم خالی نباشدکه شما مالک قلب وروح من هستید. می بوسمتون وهمیشه همیشه عاشقتونم. ...
14 فروردين 1395

سه سال وچهارماهگی

کنجدای من سه سال وچهارماهگیتون مبارررررررررررررررک یلداتون مبارک عسلهای مامان. شب یلدامثل سالهای قبل رفتیم خونه بابابزرگ.عموهاوعمه ها هم بودن وحسابی شماها بازی کردین وشلوغ کردین وبهتون خیلی خوش گذشت. این گلدون بیچاره ی خونه ی مامان بزرگ وکه شماها نابودکردین ،نمیدونم چراهمتون گیرداده بودین ومیخواستین باهاش عکس بگیرین * اینجا هم دیگه نخودنخودهرکه رودخانه خودبودوعمه شون وعموشون آماده رفتن بودن ولی شماها انگارخیال رفتن نداشتین بعدازخونه بابابزرگ هم رفتیم خونه خاله جون واونجاهم شب چله مون وگذروندیم. واما شاهکوه وبرف بازی  آوا و داداشی ...
11 بهمن 1394

سه سال وسه ماهگی امیرحسین وآوا

اولین برف پاییزی    گلدونه های باغ زندگیم ،همیشه دلتون شادولبتون خندون یه صبح برفی باوروجکا کلی بازی کردیم وآدم برفی درست کردیم. نفسای من باوجودسردی هواوبارش برف،حدود دوساعت برف بازی کردن وحسابی بهشون خوش گذشت. جیگرای من درحال درست کردن آدم برفی روزخیلی خوبی بودوبه منم خیلی خوش گذشت وکلی ازدیدن برف بازی وروجکالذت بردم. حرفهای بامزه: لباسهای شسته روکه تامیکنم بذارم توکمد،امیرحسین وآواهرکدوم لباسهای خودشون وبرمیدارن وتامیکنن وتوکشوشون میذارن. بعدازخوردن غذا،اگه صدای دستت دردنکنه شون ونشنوم ونگم نوش جونتون،اینقدرتکرارمیکنن تا بالاخره یکی بگه نوش جونتون عزیزم ...
24 آذر 1394

سه سال ودوماهگی(38ماهگی)

سلام فرشته های من امروز38ماهه شدید.1155روزازآن تاریخی ترین وسبزترین روززندگی من گذشت.شیرینی هایش البته بسیاروتلخی هایش اندک ولی عبرت آموزوآنچه که عیان است وغیرقابل انکاررحمت ولطف بی پایان خداوندی به این بنده کمترین است. خداونداتوشه ام خالیست وبارم سنگین وآرزوهایم دورودراز....هماره باامیدبه توزنده می مانم که تومهربانترین مهربانانی. به لطف حکمتت ازفرداهایم بی خبرم ونمی دانم ادامه این قصه چگونه رقم خواهدخورد.هرچه که هست باشد....می دانم آفریننده بی همتای زیباترین تقدیرزندگی منی. مراکه به لطف مرحمتت شایسته مقدس ترین نام عالم گشته ام هیچگاه به خودوامگذار. سلامتی وعاقبت بخیری وصفای روح عزیزانم راازتومی خواهم. واما توی این ماه...
10 آذر 1394