24ماهگی عشق هام

سلام عزیزای دل مامان.بیست وچهارماهگیتون مبارکتون باشه گلهای نازم.

جوجه ها عاشق نوشابه

راستی جوجه های مامان خاله جون هم پریدوازدواج کرد

28مرداد جشن عقدخاله هنگامه وعمومهدی بود.ایشالله سالیان سال درکنارهم به خوبی وخوشی زندگی کنن وزودتربرای شما هم همبازی های خوشجل بیارن.اونم چندتاااااااااااااااااااا

جمعه بعدازعقدشون هم بادایی علی شون وخاله ها رفتیم جنگل النگ وعروس ودومادهم دعوت کردیم خیلی خوش گذشت وروزخوبی بود.

اینم امیرحسین مامان درحال درست کردن آتیش .آخه بچم گشنه شده بود هیچکی هم دست به کارنمیشداین شدکه خودش اقدام کرد.

اینم یه عکس خوشمزه ازبستنی خوردن دوقلوها.هرکی دلش دوقلومیخوادبیادببینم پشیمون میشه یانه.آخه این بساط وهمیشه داریم.

دهه کرامت مادرجون رفت مشهدوماروتنهاگذاشت.بابابزرگشون هم باعمه سمیه وزن عموشون رفته بودن شمال.ماهم جمعه قبل ازتولدامام رضاباعموحسینشون وعموحسنشون رفتیم امیریه . خیلی خوب بودوخوش گذشت مخصوصابه شماشیطونکهای مامان که نمیشدازتوی آب درتون بیاریم.آب هم خیلی سردبودوآواخانم ازهمون روزسرفه هاش شروع شد

امیرحسین باعموحسین

یه درخت بزرگ اونجابودامیرعلی وسپهررفتن بالای درختشمادوتافسقلی هم گریه که ماهم میخوایم بریم اون بالا.ازدست این داداشی امیرعلی

آخرستایش ومایده هم اومدن بالاواکیپتون درست شد.حالاپایین نمیومدین!!!

وستایش خانم هم به جمع پیوست

آب بازی برای دخملی کم بود که بابطری آب میریخت روی سرش.

ده روزدیگه تولدتونه ،باورم نمیشه دوسال گذشت،دوسالی که هرروزش باروزقبل تفاوت داشت،دوسال همراه با خاطرات بسیارزیادتلخ وشیرین

یادم نمیره روزهای سخت بارداریم رو.درتمام این مدت زحمت زیادی گردن مامان عزیزوشوهرمهربانم بود.ازهردو ممنونم وهرچی تشکرکنم بازکمه.

ازشما سه فرشته ی زندگیم ممنونم که حس قشنگ مادربودن رو به من هدیه کردین،ممنونم ازاینکه وقتی عصبانی میشم ودعواتون میکنم،اینقدرپاک ومعصومین که یک دقیقه بعد همه چیزروفراموش میکنین ودوروبرمن چرخ میزنین وگاهی با بوسه هاتون منوسرشارازشرم وعذاب وجدان میکنین.. .ممنونم ازاینکه اینقدرباگذشت ومهربانید. امیدوارم با بزرگ شدنتان این معصومیت قشنگتان روازدست ندین وهمیشه با هم ودرکنارهم باشید.

بغض عجیبی دارم ،نمیدونم چراحس میکنم هرچی بزرگ ترمیشین ازمن دورترمیشین ،توبغلم بودین وشیرمیخوردین، بزرگترشدین وکمترشیرخوردین وفقط توی بغلم آرام میخوابیدین،والان هم درتلاشم که جای خوابتون وازخودم جدا کنم. خودم بادست خودم!!!!! اما دیگه چاره ای نیست،تاابدکه نمیتونین بغل مامان ،بابا بخوابین(هرچندهنوزهم برای من آغوش مادرامن ترین وآرامبخش ترین جای دنیاست.)

خدای مهربانم به خاطرهمه نعمت هایی که ازروی لطفت به مادادی ونعمت هایی که ازروی حکمتت ندادی تشکر میکنم وراضی به رضای توهستمِ،فرزندانم ،همسرم وخانواده هایمان رادرپناه خودت محافظت کن. آمین.

عکس های تولدتادوسالگی

روزی که به دنیااومدین

یک ماهه شدین:

دوماهه شدین ونگاه هایتان بامعناشد:

سه ماهه شدین علی اصغرکوچولوهای مامان:

چهارماهه شدین وبادقت بیشتری به دنیای اطرافتون نگاه میکردین:

پنج ماهه شدین وغلط زدین:

شش ماهه شدین واولین عیدتون:

هفت ماهه شدین ،سینه خیزرفتین وسوارروروّک شدین:

هشت ماهه شدین:

 نه ماهه شدین وبرای اولین بارخودتون غذاخوردین:

ده ماهه شدین وبرای اولین باررفتین شمال:

یازده ماهه شدین:

یک ساله شدین وتولدتون:

سیزده ماهه شدین ومستقل ایستادیدوحتی آوا تاتی تاتی راه میرفت:

چهارده ماهه شدین:

پانزده ماهه شدین وهردوتون توی خونه بدو بدو میکردین:

شانزده ماهه شدین:

هفده ماهه شدین وبیشتربه مامان کمک میکردین:

هجده ماهه شدین وخرابکاری هاتون ازنوع دیگرودونفره شد:

نوزده ماهه شدین ودومین عیدتون:

بیست ماهه شدین وصدای خنده هایتان زیباترین آهنگ زندگی ام شد:

بیست ویک ماهه شدین و فهمیدین ازجاروبرقی استفاده دیگه ای هم میشه:

بیست ودوماهه شدین وعاشق همدیگه(البته برای لحظه کوتاهی)

وبیست وسه ماهه شدین ودومین سفرتون به شمال:

وبیست وچهارماهه شدین وازقبل هم شیطون تر.

ازتون ممنونم که به زندگی ما اومدین ،شماهمه چیزماهستین