34 ماهگی عشق هام
سلام گلهای قشنگ باغ زندگیمون.آوا خشگله وامیرحسین طلایی
این روزا ازحرف زدنتون وکلمه هایی که بکارمیبرین خیلی لذت می برم.هرروز می بینم چیزای جدید یادگرفتین.گوشی تلفن وکه برمیدارین میگین سلام،حالتون چطوره؟سلامتین؟ قربونتون برم بامزه های من
سرمامان هم کلی دعوا می کنین .آوا میگه مامان منه ودستمو می کشه .ازاونورهم امیرحسین می گه نه مامان خودمه.اونم اون یکی دستمو می کشه. کم کم دستام دارن کش میان
آوا می گه مامان من بزرگ شدم آلایش می کنم وظرفها رومیشورم.منم بهش میگم دخترگلم بایدغذابخوری بابزرگ بشی عشق مامان.
خدایا هرروز که می گذره بیشتروبیشتربخاطرداده هات شکرمیکنم.سه تافرشته ای که بهمون هدیه کردی زندگیمون رو رویایی کردن .رویایی که همیشه آرزوش وداشتم.
خدایا هزاران بارشکرت.
عسلای مامان دیگه آبله مرغونتون خوب شده،البته هنوزجوش هاش روی صورت نازتون هستا ولی خداروشکراصل حالتون خوب شده.اما این دو پونزده روزی حسابی توخونه حوصله تون سررفته بودوخیلی نق میزدین ،به خاطرهمین دایی جون دوباره برنامه جنگل ابرروردیف کرد وهمگی باهم رفتیم .هوا و طبیعت اونجا وهمه چی حسابی عالیییییییییییییییی بود.
بچه ها اون طرف ترواسه خودشون زیراندازجدا انداخته بودن وحسابی بازی کردن وخوش گذروندن
واین هم یه عکس ازجشن نیمه شعبان که رفته بودیم ...
وچند تاعکس یهویی ازپارک بولوار: