امیرحسین و آوای نازمامیرحسین و آوای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
امیرعلی گلمامیرعلی گلم، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

فرشته های ما

10ماهگی امیرحسین و آوا

اولین دریای نی نی گولیها خوشبختانه تعدادزیادبود وسخت نگذشت البته شماها هم همکاری کردین عزیزهای دلم آوا چندروزه که دس دسی میکنه هرآهنگی که میشنوه خودشو تکون میده ونای نای میکنه.هردوشون دوروزه روی زانو میشینن.امیرحسین امروزموفق شد درکابینتو بازکنه واولین کارخرابی که کردیه لیوان شکوند .امیرحسین بدون اینکه بالشت پیش مبلا باشه که بره روش درکمال ناباوری خودش به تنهایی رفت روی مبل ،من ومحمدقیافمون اینجوری شد بایدوسایل روی اپن وبردارم چون دیگه میادبالا وروی اپن وبه هم میریزه.دیگه نمیتونم لب تاپ وبازکنم چون تابفهمن دوتایی می پرن سرش.چندروزیه نمیدونم به چه زبونی حرف میزنن البته آوا بیشتر.بای بای میکنن وآوا عسلی مامان هم به مدت...
6 تير 1392

9ماهگی

اینجادوقلوهاروبادایی وزن دایی ومحمدوزهراآورده بودیم بیرون(قطری)تانهارروباهم باشیم وبچه هاهم یه گردش کرده باشن.هواخیلی خوب وآفتابی بود. اینم ازغذاخوردنتون گل های مامان آواطلا تازگی ها اینطوری ذوق میکنه آواجونم کم کم دستشو به تکیه گاه میگیره وبلند میشه اواخر٩ماهگی دیگه حسابی دست به مبل ومیزراه میره ...
6 خرداد 1392

هشت ماهگی عشق هام من

    امیرحسین این روزاخیلی مردشده چون نه خبری ازدل درد هست ونه بغل مامان .تازه یادگرفته باخواهرش هم بازی می کنه ولی نمیدونم چرااینقده غیرتی شده ؟ اینم اولین باری که پارک رفتین .اولش یکم می ترسیدین ولی بعدخیلی دوست داشتین. آواخانم خونه مادرجون مامان بزرگ براتون گل آورد گفت ازگل ردتون کنیم. اینقدربازی کردین که آواخوابش برد اولین باری که جنگل رفتیم.قبلا خیلی بیشترمیرفتم ولی امسال به خاطرشما نانازها کم میریم که خدای نکرده سرما نخورین دوتایی تازه ازخواب بیدارشدین   شرمنده گل پسرمامان کمترعکس داشتی هوای سالم دیدی همش خواب بودی .   ...
4 ارديبهشت 1392

هفت ماهگی

سلام عزیزای دل مامان که خیلی شیرین وشیطون شدین.این هم چندتاازعکس هاتون باداداش امیرعلی که خیلی دوستتون داره اینم خانم موشی ما وپرفسورآواخانم کارهایی که این ماه آوا خانم یادگرفته: خانم گل وقتی که لالا میکنه که روی شکم بره مثل داداش جونش تمام رختخوابو بهم میریزه وموچله میکنه. چهاردست وپامیشه روی زانو وفنری میکنه خودشو. موش موشی میشه.عقب عقب رفتنش بهترشده ومیره زیرمبل و اپن .خلاصه بایدهمه جادنبالش بگردم. یه سفربه مشهدوپابوس آقاهم رفتیم ولی آوا بدجوری مریض شدومن ومامان همش توی هتل بودیم تقریبا زهرتنمون شد.. عکس مشهد .آوا چون مریض بودعکسش بدافتادنذاشتم. امیرحسین ودایی جون ...
17 فروردين 1392

شش ماهگی فندق ها

به امیدخدای خوب واردششمین ماه زندگی قشنگتون شدین ومن خداروبه خاطرشما دوعزیزدوست داشتنی وداداش امیرعلی گلتون شکرمی کنم. اینم خانم طلاکه داره کمک خاله جون میکنه وگلخونه روتمیزمیکنه تولدفاطمه جون.اولین عیدتون هم مبارک.همه خونه خاله بودیم .امیرحسین هم خیلی بدسرماخورده بودولی انگارتولدودوست داشتین وهمش دست میزدین امیرحسین شب قبل صورت آوا رو چنگ انداخته بود همه میگفتن چرا دخترت خودزنی کرده حالا بیاودرستش کن!! ...
14 اسفند 1391

5ماهگی نازنازیا

٤ماهگی نی نی هاتموم شدووارد٥ماهگی شدن،بامامان صبح رفتیم واسه واکسن ٤ماهگی وای اول وزن وقدشونو گرفتن بعدواکسن زدن .امیرحسین برای اولین بارکم گریه کرداما آواجونی خیلی گریه کرد. هفته دوم ٥ماهگی صبح یهو باگریه آوا بیدارشدم دیدم آواتوی رختخوابش رفته بوداونورتر.خانم خانم ها داره بزرگ میشه امیرحسین آقاهم ٢روزه درحال چرخش بدورخودشه.٢روزه آب دهنشون بیشترشده وهمه مشتشونومیخورن آوا خانم بغیرازاین کارا انگشت شصتش هم میخوره. میدونم دلتون میخواددوربینو ازدستم بگیرین اما نمیتونین داشتم روی پاهام میخوابوندمت اما خواب کجابود؟؟؟ اینم یه عکس بافاطمه جون که خیلی دوستتون داره     ...
13 بهمن 1391

عکسهای سه ماهگی

تازه یادگرفتین باشکلک هاوشعرای من میخندین قربون خنده هاتون برم. این دوتاعکس دست تنهابودم رفتیم خونه مامان بزرگ .باباجون هم رفت ازتوی انباری این گهواره روبراتون آوردخیلی هم دوستش داشتین وتوش آروم بودین .خداروشکرکه آبروداری کردین مامانی ها این هم یه عکس دوتایی روی پتوی بچگی مامانی ...
2 آذر 1391

هفته اول تولد وافتادن بندناف

این روزا آوا خیلی ناآرومی میکنه وهمه میگن خیلی بلاست ولی امیرحسین بیشترخوابه. هردوتون موقع خواب دستاتون رو میگیرید بالا ومیخوابیدو باکوچکترین صدایی ازخواب میپریدودستاتون روباز میکنیدومی ترسید. اوایل من وبابایی هم ازترس شما می ترسیدیم ولی بعدشنیدیم که این ترس به دلیل کامل شدن سیستم عصبیتونه.   وای ی چقدرشستن شما فسقلیها سخته البته من که هنوزحالم خوب نشده که بتونم وروجکهام روبشورم ولی میدونم که نباید آب به بند نافتون بخوره وگیره بندناف باید بیرون پمپرزتون بسته بشه.چقدربادیدن بند نافتون ناراحت میشم آخه یه ذره التهاب داره ومی ترسم که درد داشته باشه. ٢٦شهریورخاله جون وعمه سمیه رفتند عظیما برای تست غربالگری .وروزهفتم بودکه ما...
25 شهريور 1391