امیرحسین و آوای نازمامیرحسین و آوای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
امیرعلی گلمامیرعلی گلم، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

فرشته های ما

مادرم روزت مبارک

مادرم روزت مبارک مادر اعتراف میکنم ازتوگفتن وبرای تونوشتن ،قلمی توانا وهنری بی همتامی خواهدکه شرمگینانه،من فاقدآنم. این روزبزرگ روبه مادرم که تواین مدت همیشه همراه وپشتیبانم بوده تبریک میگم آواجونم این روزتوهم هست،دخترقشنگم روزت مبارک مامانی.   ...
31 فروردين 1393

سال نومبارک(نوروز1393)و19ماهگی جوجه ها

گشت گرداگرد مهرتابناک،ایران زمین روزنو آمدوشد شادی برون زندرکمین ای تویزدان،ای توگرداننده مهروسپهر برترینش کن برایم این زمان واین زمین توای غربال اندیشه توای دادار روزوشب توای جانا،نواسازاِ،نگهدارا توهستی،بودهربودی توای برگرد دل،گردان دل ودیده،زگرددل دگرگون کن توای جانا،به این اندیشه هاوپس بیخشابهترین کردار ...توای پاکین سرشت وای توانا پاس دار،هربینش وهراندرونی ازپلیدی ها امسال فقط یه مسافرت کوچولورفتیم به روستای بابابزرگ اینها .جاتون خالی .جوجه های منم تاتونستن فضارومناسب دیدن وازهیچی کوتاهی نکردن .از...
19 فروردين 1393

18ماهگی امیرحسین وآوا

دوقلوها 21اسفند واکسن 18ماهگیشون روزدن وتاوقت مدرسه دیگه واکسن ندارن. خداروشکر امیرحسین تب نداره.ولی خانوم طلا هم دست کوچولوش دردمیکنه هم یک شب تب داشت. خانوم گل ازبدو تولدعادت داشت که شصتش رو میک بزنه وهرترفندی که زدیم هنوز نتونستیم ترکش بدیم. بعضی شبها که بیدارمیشم می بینم شصتش توی دهنشه . امیرحسین وآوا درکنارهمه دعواها وقهرهایی که با هم دارن ،این روزا کلی با هم بازی می کنن.مثلا پشت سرهم قطارمیشن یا اینکه دست همو می گیرن وتو خونه می دون وجیغ میزنن. این هم یه نمونه دیگه ازبازی جدیدشون: جای خواب جدید آوا خانم با بالشت مورد علاقه اش امیرحسین هم جدیدا که قهرمیکنه میره اینجا وروجک ها عاشق بعضی روسری هاوشال ...
16 اسفند 1392

17ماهگی عزیزای زندگیم

هدیه های خدا عاشقتونممممممم بسیااااارررررررررررررر امروز 17ماهه شدین وخداروشکرمیکنم هنوزبهمنه و وروجک های من خونه تکونی وشروع کردن.قربونشون برم میدونن مادرجون دست تنهاست ازخونه مادرجون هم شروع کردن داداشی بیا کمک تنهایی سخته حالایکی بره کمک آقا داداش وایی جدیدا خیلی با هم دعوا میکنین .امیرحسین هم مدام موهای خواهرش ومیکشه این هم بعد دعوا البته بابایی داداشی رو برد توی پارکینگ تا ماهم آماده شیم بریم خونه بابابزرگ انگاری آوا خانم قصد رفتن نداره ومیخواد یه چرتی بزنه.هنوزهم شصت میخوره خانمی ...
16 بهمن 1392

16ماهگی امیرحسین وآوا

الهی قربونتون برم که روزبه روزشیرین ترمیشید.مثلا آوا خودش رو خیلی لوس میکنه ویه خرس بزرگ داره که هروقت چشم آوا به این خرس میوفته،خرس روبوس میکنه. امیرحسین هم اهل قره واین روزا تمرین بشکن میکنه. دلم واسه انگشتای کوچولوی مرد کوچولوم غش میره. علاقه عجیبی به کلیدوپریزوفیش آنتن داریدوبابایی رو حسابی کفری کردین .مخصوصا موقع فوتبال. هزارماشالله ازمبل بالا میریدولامپ هارو هزاررررررر بارروشن وخاموش میکنیدوهیچ ترفندی هم تاحالا موثر نبوده. واییی نمیدونم چیکارکنم امیرحسین علاقه عجیبی به موکشیدن آوا داره...عکس بالا هم بعدازگریه آوا بود.                 ...
16 دی 1392

15 ماهگی

عشقای مامان،زندگی های مامان،نفسای مامان سلاااااااااااااام خیلی وقته که میخوام بیام وپانزده ماهگیتون وتبریک بگم ،اما ازبس وروجک شدین دیگه وقتی برام نمیذارین که به این کارها برسم وحالا میخوام با تاخیرآغاز شانزدهمین ماه زندگیتون وتبریک بگم واعتراف کنم که شما دوتا و داداشی گلتون همه زندگی من وبابایی ومادرجون هستین.وهمه ما بینهایت عاااااااااااااشقتونیم.     آوای گلم خیلی شیطون شدی ونسبت به داداشی توجمع زودترخودمونی میشی. دوتایی وقتی سرتون به جایی میخوره می دویین واونجا رو میزنین ومیگین (اه بی ادب) ودلتون خنک میشه ومیرین دنبال بازیتون .بهترین تفریحتون هم کشیدن موی همدیگه است.ودرآوردن جیغ. واحتمالا هم م...
14 آذر 1392

14ماهگی امیرحسین و آوا

وروجکها دیگه توراه رفتن استادشدن وحسابی تو خونه راه می رن،ازاین اتاق به اون اتاق می دون.آوا جون خیلی مهربونه وداداشی رو نازمی کنه ومی بوسه.الهی قربون خانوم کوچولوبرم که اینقدرمهربونه.     وامیرحسین ورزشکارمی شود... اینم تولدداداشی: ...
19 آبان 1392

13ماهگی

به نام خداوندروزی رسان ومهربون امروزامیرحسین وآوا 13ماه ویک هفته روگذروندن ،یعنی 403روز ماه مهرشده وهواکم کم داره سردمیشه وما بادایی وخاله ها رفتیم جنگل(فکرکنم امسال آخرین جنگل باشه) امیرحسین هنوزقشنگ راه نمیره چندقدم برمیداره می افته. تاب تاب تاب بازی   ...
9 مهر 1392

یکسالگی نفس های من،تولدتون مبارک عزیزای دلم

امیرحسین آقا و آوا خانم شما امروزیکساله شدین.من وبابایی خیلی خوشحالیم که ازاین امتحان زیبا پیروزدرآمدیم. باچشمان اشکی وشوق زیاد می بویمتون وبراتون بهترین هارو آرزو میکنم.         ایشالله صدساله شین ،نه صدوبیست ساله شین،نه صدوبیست سال کمه ،همیشه زنده باشین... ...
31 شهريور 1392

11ماهگی امیرحسین و آوا

امروزصبح امیرحسین لبه بالایی شوفاژروبادستاش گرفته بود وخودش رو بالا می کشید،مثل حالتی که داره بارفیکس میکنه. این روزا هم مرتب دنبال من می یاین آشپزخونه وکشوهای کابینت رو میریزیدبیرون.ب به قول بابابزرگی پابلندی هم میکنین وهرچی بالای اپن وکابینت هاست میندازین. شبها حدودای ساعت١١ اوج بازی وبازیگوشیه،دنبال بازی میکنین ،جیغ می زنین،غش غش می خندین وسربه سرهم می ذارین. امروزمن ومادرجون بردیمتون مرکزبهداشت واسه قد ووزنتون .آوا یه کوچولو وزنش کم بود ولی خانم دکترگفت روی منحنیه وجای نگرانی نیست. امیرحسین این روزا لباشو مثل شترمیکنه وصدای شتر رو درمیاره.البته بابایی و داداش امیرعلی میگن صدای موتور. امیرحسین الهی مامان ق...
9 مرداد 1392