نوروز95-چهل وسومین ماهگرد
چهل وسومین ماهگردفرشته هامون
نوروز1395
مادرشدن عبورازسخت ترین امتحان خداوندبرای من بود.تواین مسیرگاهی ناشکری کردم وهرازگاهی شکر.
خداوندا کمک کن درادامه مسیرسربلندباشم،هم پیش تووهم پیش زیباترین هدایایی که به من بخشیدی.
گاهی خسته میشم ازشیطنت ها وریخت وپاش های شماتو خونه،ولی تواون لحظه به خودم میگم زینب لذت ببرچون دیگه هیچوقت چنین روزایی روبااین فرشته ها نخواهی داشت.فرداکمی بزرگترازامروزشون هستن ،پس امروزیه هدیه است ازطرف خدا،اون لحظه است که دوست دارم توبغل بگیرمشون وببوسم ولمسشون کنم.به چهره معصوم آوا نگاه کنم،به شیطنت هاوشیرین زبونی های امیرحسین بخندم ولذت ببرم..
سعی دارم ازامروزم لذت ببرم تاتموم نشده.....
بریم سراغ ماجراهای این ماه به روایت تصویر...
این دوچرخه هاهم عیدی وروجک هابود،البته یکیش ومادرجون واسشون گرفته بود.دستشون دردنکنه.
آوا طلاهم چندروزقبل ازعیدتوی پارک گوشش پاره شدومجبورشدیم بخیه بزنیم.حالابماندکه چقدرسربخیه زدن جیغ کشیدواذیت کردبه قدری که دیگه اصلا صداش درنمیومد.
و29 اسفندهم تولدبابایی بودوبراش یه جشن کوچولوگرفتیم،ولی شماها یکمی سرماخورده بودین ونق ونوق زیادمیکردین.
پنجم عیدهم عقددخترعمو ،مهدیه بودواین هم چندتاعکس ازجوجه ها
ششم فروردین هم تولدفاطمه جون بود،این هم عکسای تولد:
واما سیزده بدرامسال خیلی هواسردبودونمیشدازخونه بیرون رفت ،البته هرچندکه مارفتیم وتاغروب هم بودیم ولی نشدراه دوروجنگل رفت وهمین پارک داخل شهررفتیم ،بدنبود.به شماها خوش گذشت وهمین که بابچه های عموها بودین وبازی کردین خوب بود.
اینم تنها عکسی که از روزسیزده بدر دارین وتازه همین هم احسان ازداخل چادرازتون انداخته
بعدازاینکه ازبابابزرگشون جداشیم رفتیم پیش داییشون ویه سیزده هم اونجابدرکردیم . وبعدش هم شماها گیردادین که بریم پارک وباوجود سردی هوا بازهم شما وروجک ها پیروزمیدون شدین وتقریبا تاغروب ما پارک بودیم .
وچندتا عکس متفرقه ی دوران عید:
الهی همیشه لبتون خندون باشه کوچولوهای مامان