امیرحسین و آوای نازمامیرحسین و آوای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
امیرعلی گلمامیرعلی گلم، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

فرشته های ما

سه سال وسه ماهگی امیرحسین وآوا

اولین برف پاییزی    گلدونه های باغ زندگیم ،همیشه دلتون شادولبتون خندون یه صبح برفی باوروجکا کلی بازی کردیم وآدم برفی درست کردیم. نفسای من باوجودسردی هواوبارش برف،حدود دوساعت برف بازی کردن وحسابی بهشون خوش گذشت. جیگرای من درحال درست کردن آدم برفی روزخیلی خوبی بودوبه منم خیلی خوش گذشت وکلی ازدیدن برف بازی وروجکالذت بردم. حرفهای بامزه: لباسهای شسته روکه تامیکنم بذارم توکمد،امیرحسین وآواهرکدوم لباسهای خودشون وبرمیدارن وتامیکنن وتوکشوشون میذارن. بعدازخوردن غذا،اگه صدای دستت دردنکنه شون ونشنوم ونگم نوش جونتون،اینقدرتکرارمیکنن تا بالاخره یکی بگه نوش جونتون عزیزم ...
24 آذر 1394

سه سال ودوماهگی(38ماهگی)

سلام فرشته های من امروز38ماهه شدید.1155روزازآن تاریخی ترین وسبزترین روززندگی من گذشت.شیرینی هایش البته بسیاروتلخی هایش اندک ولی عبرت آموزوآنچه که عیان است وغیرقابل انکاررحمت ولطف بی پایان خداوندی به این بنده کمترین است. خداونداتوشه ام خالیست وبارم سنگین وآرزوهایم دورودراز....هماره باامیدبه توزنده می مانم که تومهربانترین مهربانانی. به لطف حکمتت ازفرداهایم بی خبرم ونمی دانم ادامه این قصه چگونه رقم خواهدخورد.هرچه که هست باشد....می دانم آفریننده بی همتای زیباترین تقدیرزندگی منی. مراکه به لطف مرحمتت شایسته مقدس ترین نام عالم گشته ام هیچگاه به خودوامگذار. سلامتی وعاقبت بخیری وصفای روح عزیزانم راازتومی خواهم. واما توی این ماه...
10 آذر 1394

سه سال ویک ماهگی فرشته هام

سلام عسلای من امروزسه سال ویک ماهه شدین. چقدر روزها زود داره سپری میشه وشما دارین بزرگ میشین. شیطنت هاو دعواهاتون همچنان زیاده ولی باهم بازی هم میکنین.هم بازی های دخترونه وهم بازیهای پسرونه،یه کم خاله بازی ،یه کم ماشین بازی.دیگه زندگی نداریم،تشک های مبل هارومیندازین وسط هال وباهاش خونه وپله درست میکنین. خلاصه فیلمی داریم توخونمون ،هی شماوروجکا میریزین ،هی من پشت سرشماها جمع میکنم. راستی عزیزای مامان این ماه هم تولدزهراجون بودوهم عروسی خاله هنگامه .به شماهاهم خیلی خوش گذشت ویکسره بهم میگین بریم عروسی خاله جون این هم چندتاعکس ازتولدزهراجون. راستی اون روزتولدرضاهم بود وماهم شمع زهرا روبردا...
10 آبان 1394

تولدسه سالگی

جشن سه سالگی غنچه های باغ زندگیم       اولین باری که شمارو درآغوش گرفتم هرگزفراموش نمی کنم.بادیدنتون اشک شوق ریختم وخدای بزرگ وبه خاطرسلامت شماهزاران بارشکرگفتم. ازخدای بزرگ میخوام که ورودتون به چهارسالگی پرازشادی وشوق باشه .نفس هام من وبابایی، همیشه دوستتون داریم وازخدای بزرگ بهترینها روبراتون آرزومندیم.وبدونیدتپش قلبهای شمابهترین آهنگ زندگی ماست. تولدتون مبارک عزیزای دلم   شب خیلی خوبی بود.مردکوچولوی ما باآهنگ تولدکلی رقصیدوخانم گل مامان هم که زیاداهل رقص وقردادن نیست،کلی دست زدوبادکنک ترکوند. وبریدن شمع تولدسه سالگی جوجه های مامان .ق...
25 شهريور 1394

35 ماهگی نفس هام

خدای خوب من... بازهم سپاس...بازهم شکر...وبازهم...وبازهم...وبازهم... شکرت که هستی... شکرت که هستم وستاره هام هستن... شکرت که همه ایناروبه من دادی،شکرت که دنیااااا رو به من دادی مراقبمون باش مهربانم... عزیزای مامان توی این ماه یه سفرداشتیم به شمال ویه سفرهم به مشهد.باخونواده های دایی جون وخاله جون. خیلی هم شیطونی کردین وآتیش سوزوندین شما وروجک ها. واما عکس ها: عزیزای دلم حسابی اون چند روزبهتون خوش گذشت وتاجایی میتونستین بازی میکردین وشبها ازخستگی میوفتادین آخرهم نفهمیدم این راه قراربود به کجابرسه امیرحسین و خاله جون وامیرحسین وآوا ی خسته  ...
15 مرداد 1394

34 ماهگی عشق هام

سلام گلهای قشنگ باغ زندگیمون.آوا خشگله وامیرحسین طلایی این روزا ازحرف زدنتون وکلمه هایی که بکارمیبرین خیلی لذت می برم.هرروز می بینم چیزای جدید یادگرفتین.گوشی تلفن وکه برمیدارین میگین سلام،حالتون چطوره؟سلامتین؟ قربونتون برم بامزه های من سرمامان هم کلی دعوا می کنین .آوا میگه مامان منه ودستمو می کشه .ازاونورهم امیرحسین می گه نه مامان خودمه.اونم اون یکی دستمو می کشه. کم کم دستام دارن کش میان آوا می گه مامان من بزرگ شدم آلایش می کنم وظرفها رومیشورم.منم بهش میگم دخترگلم بایدغذابخوری بابزرگ بشی عشق مامان. خدایا هرروز که می گذره بیشتروبیشتربخاطرداده هات شکرمیکنم.سه تافرشته ای که بهمون هدیه کردی زندگیمون رو رویایی کردن .رویایی که همیش...
14 مرداد 1394