امیرحسین و آوای نازمامیرحسین و آوای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
امیرعلی گلمامیرعلی گلم، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

فرشته های ما

15 ماهگی

عشقای مامان،زندگی های مامان،نفسای مامان سلاااااااااااااام خیلی وقته که میخوام بیام وپانزده ماهگیتون وتبریک بگم ،اما ازبس وروجک شدین دیگه وقتی برام نمیذارین که به این کارها برسم وحالا میخوام با تاخیرآغاز شانزدهمین ماه زندگیتون وتبریک بگم واعتراف کنم که شما دوتا و داداشی گلتون همه زندگی من وبابایی ومادرجون هستین.وهمه ما بینهایت عاااااااااااااشقتونیم.     آوای گلم خیلی شیطون شدی ونسبت به داداشی توجمع زودترخودمونی میشی. دوتایی وقتی سرتون به جایی میخوره می دویین واونجا رو میزنین ومیگین (اه بی ادب) ودلتون خنک میشه ومیرین دنبال بازیتون .بهترین تفریحتون هم کشیدن موی همدیگه است.ودرآوردن جیغ. واحتمالا هم م...
14 آذر 1392

14ماهگی امیرحسین و آوا

وروجکها دیگه توراه رفتن استادشدن وحسابی تو خونه راه می رن،ازاین اتاق به اون اتاق می دون.آوا جون خیلی مهربونه وداداشی رو نازمی کنه ومی بوسه.الهی قربون خانوم کوچولوبرم که اینقدرمهربونه.     وامیرحسین ورزشکارمی شود... اینم تولدداداشی: ...
19 آبان 1392

13ماهگی

به نام خداوندروزی رسان ومهربون امروزامیرحسین وآوا 13ماه ویک هفته روگذروندن ،یعنی 403روز ماه مهرشده وهواکم کم داره سردمیشه وما بادایی وخاله ها رفتیم جنگل(فکرکنم امسال آخرین جنگل باشه) امیرحسین هنوزقشنگ راه نمیره چندقدم برمیداره می افته. تاب تاب تاب بازی   ...
9 مهر 1392

یکسالگی نفس های من،تولدتون مبارک عزیزای دلم

امیرحسین آقا و آوا خانم شما امروزیکساله شدین.من وبابایی خیلی خوشحالیم که ازاین امتحان زیبا پیروزدرآمدیم. باچشمان اشکی وشوق زیاد می بویمتون وبراتون بهترین هارو آرزو میکنم.         ایشالله صدساله شین ،نه صدوبیست ساله شین،نه صدوبیست سال کمه ،همیشه زنده باشین... ...
31 شهريور 1392

11ماهگی امیرحسین و آوا

امروزصبح امیرحسین لبه بالایی شوفاژروبادستاش گرفته بود وخودش رو بالا می کشید،مثل حالتی که داره بارفیکس میکنه. این روزا هم مرتب دنبال من می یاین آشپزخونه وکشوهای کابینت رو میریزیدبیرون.ب به قول بابابزرگی پابلندی هم میکنین وهرچی بالای اپن وکابینت هاست میندازین. شبها حدودای ساعت١١ اوج بازی وبازیگوشیه،دنبال بازی میکنین ،جیغ می زنین،غش غش می خندین وسربه سرهم می ذارین. امروزمن ومادرجون بردیمتون مرکزبهداشت واسه قد ووزنتون .آوا یه کوچولو وزنش کم بود ولی خانم دکترگفت روی منحنیه وجای نگرانی نیست. امیرحسین این روزا لباشو مثل شترمیکنه وصدای شتر رو درمیاره.البته بابایی و داداش امیرعلی میگن صدای موتور. امیرحسین الهی مامان ق...
9 مرداد 1392

10ماهگی امیرحسین و آوا

اولین دریای نی نی گولیها خوشبختانه تعدادزیادبود وسخت نگذشت البته شماها هم همکاری کردین عزیزهای دلم آوا چندروزه که دس دسی میکنه هرآهنگی که میشنوه خودشو تکون میده ونای نای میکنه.هردوشون دوروزه روی زانو میشینن.امیرحسین امروزموفق شد درکابینتو بازکنه واولین کارخرابی که کردیه لیوان شکوند .امیرحسین بدون اینکه بالشت پیش مبلا باشه که بره روش درکمال ناباوری خودش به تنهایی رفت روی مبل ،من ومحمدقیافمون اینجوری شد بایدوسایل روی اپن وبردارم چون دیگه میادبالا وروی اپن وبه هم میریزه.دیگه نمیتونم لب تاپ وبازکنم چون تابفهمن دوتایی می پرن سرش.چندروزیه نمیدونم به چه زبونی حرف میزنن البته آوا بیشتر.بای بای میکنن وآوا عسلی مامان هم به مدت...
6 تير 1392

9ماهگی

اینجادوقلوهاروبادایی وزن دایی ومحمدوزهراآورده بودیم بیرون(قطری)تانهارروباهم باشیم وبچه هاهم یه گردش کرده باشن.هواخیلی خوب وآفتابی بود. اینم ازغذاخوردنتون گل های مامان آواطلا تازگی ها اینطوری ذوق میکنه آواجونم کم کم دستشو به تکیه گاه میگیره وبلند میشه اواخر٩ماهگی دیگه حسابی دست به مبل ومیزراه میره ...
6 خرداد 1392

هشت ماهگی عشق هام من

    امیرحسین این روزاخیلی مردشده چون نه خبری ازدل درد هست ونه بغل مامان .تازه یادگرفته باخواهرش هم بازی می کنه ولی نمیدونم چرااینقده غیرتی شده ؟ اینم اولین باری که پارک رفتین .اولش یکم می ترسیدین ولی بعدخیلی دوست داشتین. آواخانم خونه مادرجون مامان بزرگ براتون گل آورد گفت ازگل ردتون کنیم. اینقدربازی کردین که آواخوابش برد اولین باری که جنگل رفتیم.قبلا خیلی بیشترمیرفتم ولی امسال به خاطرشما نانازها کم میریم که خدای نکرده سرما نخورین دوتایی تازه ازخواب بیدارشدین   شرمنده گل پسرمامان کمترعکس داشتی هوای سالم دیدی همش خواب بودی .   ...
4 ارديبهشت 1392

هفت ماهگی

سلام عزیزای دل مامان که خیلی شیرین وشیطون شدین.این هم چندتاازعکس هاتون باداداش امیرعلی که خیلی دوستتون داره اینم خانم موشی ما وپرفسورآواخانم کارهایی که این ماه آوا خانم یادگرفته: خانم گل وقتی که لالا میکنه که روی شکم بره مثل داداش جونش تمام رختخوابو بهم میریزه وموچله میکنه. چهاردست وپامیشه روی زانو وفنری میکنه خودشو. موش موشی میشه.عقب عقب رفتنش بهترشده ومیره زیرمبل و اپن .خلاصه بایدهمه جادنبالش بگردم. یه سفربه مشهدوپابوس آقاهم رفتیم ولی آوا بدجوری مریض شدومن ومامان همش توی هتل بودیم تقریبا زهرتنمون شد.. عکس مشهد .آوا چون مریض بودعکسش بدافتادنذاشتم. امیرحسین ودایی جون ...
17 فروردين 1392