امیرحسین و آوای نازمامیرحسین و آوای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
امیرعلی گلمامیرعلی گلم، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

فرشته های ما

23 ماهگی جوجه هاوسفربه شمال

روزبعدازعیدفطرباخونواده های دایی وخاله جون یه سفرپنج روزه رفتیم شمال .مادر روهم باخودمون بردیم .چون بعدازفوت بابابزرگ خیلی تنها شده بودوبی تابی میکرد.البته میترسیدیم براش کمی سخت باشه ولی خداروشکرسفرخیلی خوبی بودوبه همه مخصوصا شما وروجک ها خیلی خوش گذشت.البته یه کوچولو هم اذیت کردین ولی درکل خوب بود وازاونی که فکرمیکردم بهتربودین. اینم عکس توی راه وجاده کیاسر ظهربودکه به فرح آباد رسیدیم.عمورحیم بساط نهار روپهن کرد وشما فسقل ها هم به طرف دریاوآب بازی  سال قبل شما فینگیلیها کوچولوبودین وهنوزراه نمیرفتین ولی امسال کنترل شمادوتا بی نهایت سخت بود... اولین قدم امیرحسین وآوا توی دریا ویه عکس خوشجل ا...
17 مرداد 1393

22 ماهگی قندعسلهام

سلاممممممم به دردونه های خوشملم .خوبین باقلاها.مبارکه 22 ماهگیتون.امیدوارم همیشه سالم وشادباشیدوبلا ازوجود نازنینتون دورباشه. ماه رمضون شروع شده ومامانی هم امسال اگه خداقبول کنه روزه میگیره .به خاطرهمین شما توی روزبیرون نمیریدوحوصله تون حسابی سرمیره .من وبابایی هم تصمیم گرفتیم یا قبل افطارویابعدازافطار شما وروجک هاروببریم پارک تاهم شما ها بهتون خوش بگذره وهم من وبابایی روزیاداذیت نکنین. عاشقانه های خواهروبرادر بابایی وداداشی ودوقلوها وبدون شرح: مرواریدهای پسرگلم توی خونمون دیگه جانیست این دوتافسقل صندلی هاشونو آوردن روی میز.البته چندبارهم زمین خوردن ها ولی نمیدونم چرا ...
21 تير 1393

بعداعزیزم بعدا

بعدا" عزیزم بعدا" تمام روز دستهایم بند بود سرم گیج و پایم در بند بود وقت زیادی نداشتم که باتو بازی کنم لحظه ها را تنها با تو باشم و با تو دمسازی کنم باید لباس هایت را می شستم و تمیز می کردم باید خیاطی می کردم و فکر غذایی لذیذ بودم برای همین و قتی کتاب قصه ات را می آوردی تا در لذت خواندن آن مرا سهیم کنی چاره ای نداشتم جز اینکه بگویم :بعدا عزیزم بعدا ! شب ها که بر بالینت می آمدم لحافت را مرتب می کردم به دعایت گوش می کردم چراغ را خاموش می کردم و پاورچین پاورچین از اتاقت بیرون می آمدم ..آنگاه آرزو می کردم ای کاش یک لحظه بیشتر پهلویت مانده بودم چون زندگی کوتاه است مثل عمر حباب و سالها...
27 خرداد 1393

21 ماهگی امیرحسین وآوا

امیرحسین وآوای عزیزم شماروزبه روزشیرین ترمیشین،من وبابایی هم روزبه روزعاشقتر،این روزابالحن خیلی شیرینی که دل من وبابایی ازتوسینه پروازمیکنه میگین مامانی مامانی یا بابایی بابایی،من وبابایی هم میگیم جونم،عمرم،عزیزم،عسلم،عشقم،فدات بشم،بمیرم برات... این هم یه عکس باماشین جدیدتون وایستا داداشی کجامیری ؟هنوزکه نرسیدیم خوشگلای مامان ازوقتی بیست ماهتون تموم شده دیگه شب تاصبح واسه شیربیدارنمیشن،فقط امیرحسین بعضی وقتا غرغری میکنه. این هم ازجای جدیدتون تادربازمیشه میدوین توراه پله ودل مامان ومی لرزونین البته آوا خانم هم بوداااا ولی تاخواستم عکس بگیرم رفت وجیم شد هفت روزازفوت بابابزرگ می گذره .واسه مرا...
20 خرداد 1393

امیرعلی عزیزم از6 تا8 سالگی

عکسهای امیرعلی از6سالگی تاالان آخ جون یه کمی برف اومده بازم غنیمته    هواسرد شده ویه کمی برف اومده وامیرعلی وهنگامه رفتن روی پشت بوم وبرف بازی یه آدم برفی کوچولویی هم درست کردن .چندسالی هست که برف زیادی نیومده وهمین یه ذره هم کلی خوشحالمون کرد امسال شب یلدا هم به خاطربه دنیااومدن این دوتاوروجک وهم اینکه بابایی ماشینشوعوض کرده بود همه رودعوت کردیم خونه خودمون یه شب خونواده بابایی ویه شب هم خونواده خودم. هردوشبش خیلی خوش گذشت وشمابچه هاهم کلی باهم بازی کردین وروزسال 1392  اینم هفت سین امیرعلی پنجم فروردین تولدفاطمه خاله بود هشتم فروردین هم ماد...
19 خرداد 1393

امیرعلی از4تا6سالگی

عکسهای امیرعلی از4سالگی تا6سالگی هوراااااا برف اومده وپسرمامان آدم برفی درست کرده البته بابایی هم یه کمی کمک کرد ختنه سوران امیرعلی آقای دومادبه اتفاق دوشیزه خانمها زهراوفاطمه ومایده مراسم جشن ختنه سوران توی سالن شهیدبهشتی بودهنوزشماخوب خوب نشده بودی ولی خداروشکرتونستی لباستوبپوشی وراه بری اینم یه عکس افتخاری بادومادکوچولوی ما بعدازسالن هم چون خونه خودمون کوچیک بودیه جشن کوچولویی خونه بابابزرگ گرفتیم عزیزم مبارکت باشه اینم ازجشن تولد5سالگی گل پسرم   قراربود یه جشن مختصرباشه وفقط خودمون ومادرجون وبابابزرگ اینها باشن ولی توی دقیقه نود برنامه عوض شدوعم...
19 خرداد 1393

برای امیرعلی عزیزم(دوتاچهارسالگی)

عکسهای امیرعلی از2سالگی تا4سالگی   امیرعلی باعروسکی که خودم براش درست کرده بودم.قربونت برم پسرگلم یادش بخیرخونه قدیمی مادرجون یه تاب داشت توهم خیلی دوست داشتی همش میرفتی تاب بازی این هم درخت انجیرخونه قدیمی مادرجون. تولدسه سالگی امیرعلی امیرعلی ومايده الهی همیشه بخندی قندعسل مامان با عموحسینشون وعموعلی وزن عموهاوخاله ودایی اکبرشون رفته بودیم دشت شقایقها.خیلی بهتون خوش گذشت.تاتونستین بازی کردین ودایی حسن هم سرتون وبه کرم جمع کردن بند کرده بود وآخرکه میخواستیم برگردیم خونه گریه می کردین که کرم هاتون هم بیارین امیرعلی ومایده دردشت شقایقها ...
18 خرداد 1393

برای امیرعلی عزیزم(تادوسالگی)

17 آبان 85 توی یکی ازشب های پاییزی خدای مهربون یکی ازفرشته های نازش وفرستاد رو زمین وگذاشت توبغل من. اسم اون فرشته دوست داشتنی شد امیرعلی کوچولوی خوشگل وتپلی که الان برای خودش آقایی شده ،بود همه وجود وهستی من وبابایی ومادرجون مهربونش. توی این قسمت دوست دارم خاطرات وعکس های امیرعلی عزیزم روبذارم .ان شاالله روزی برسه که خودش اینجا رومدیریت کنه وبقیه خاطراتش وبنویسه. اینها عکسهای پسرطلاهستن تاپایان دوسالگی     تا چهارماهگی امیرعلی   آماده شده بودیم بریم خونه بابابزرگ فدات بشم که دوتاانگشتهای شصتت توی دهنت بودمامانی پسرطلاوبابایی.بابایی همیشه بهت میگف...
5 خرداد 1393