امیرحسین و آوای نازمامیرحسین و آوای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
امیرعلی گلمامیرعلی گلم، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

فرشته های ما

شش ماهگی فندق ها

به امیدخدای خوب واردششمین ماه زندگی قشنگتون شدین ومن خداروبه خاطرشما دوعزیزدوست داشتنی وداداش امیرعلی گلتون شکرمی کنم. اینم خانم طلاکه داره کمک خاله جون میکنه وگلخونه روتمیزمیکنه تولدفاطمه جون.اولین عیدتون هم مبارک.همه خونه خاله بودیم .امیرحسین هم خیلی بدسرماخورده بودولی انگارتولدودوست داشتین وهمش دست میزدین امیرحسین شب قبل صورت آوا رو چنگ انداخته بود همه میگفتن چرا دخترت خودزنی کرده حالا بیاودرستش کن!! ...
14 اسفند 1391

5ماهگی نازنازیا

٤ماهگی نی نی هاتموم شدووارد٥ماهگی شدن،بامامان صبح رفتیم واسه واکسن ٤ماهگی وای اول وزن وقدشونو گرفتن بعدواکسن زدن .امیرحسین برای اولین بارکم گریه کرداما آواجونی خیلی گریه کرد. هفته دوم ٥ماهگی صبح یهو باگریه آوا بیدارشدم دیدم آواتوی رختخوابش رفته بوداونورتر.خانم خانم ها داره بزرگ میشه امیرحسین آقاهم ٢روزه درحال چرخش بدورخودشه.٢روزه آب دهنشون بیشترشده وهمه مشتشونومیخورن آوا خانم بغیرازاین کارا انگشت شصتش هم میخوره. میدونم دلتون میخواددوربینو ازدستم بگیرین اما نمیتونین داشتم روی پاهام میخوابوندمت اما خواب کجابود؟؟؟ اینم یه عکس بافاطمه جون که خیلی دوستتون داره     ...
13 بهمن 1391

عکسهای سه ماهگی

تازه یادگرفتین باشکلک هاوشعرای من میخندین قربون خنده هاتون برم. این دوتاعکس دست تنهابودم رفتیم خونه مامان بزرگ .باباجون هم رفت ازتوی انباری این گهواره روبراتون آوردخیلی هم دوستش داشتین وتوش آروم بودین .خداروشکرکه آبروداری کردین مامانی ها این هم یه عکس دوتایی روی پتوی بچگی مامانی ...
2 آذر 1391

هفته اول تولد وافتادن بندناف

این روزا آوا خیلی ناآرومی میکنه وهمه میگن خیلی بلاست ولی امیرحسین بیشترخوابه. هردوتون موقع خواب دستاتون رو میگیرید بالا ومیخوابیدو باکوچکترین صدایی ازخواب میپریدودستاتون روباز میکنیدومی ترسید. اوایل من وبابایی هم ازترس شما می ترسیدیم ولی بعدشنیدیم که این ترس به دلیل کامل شدن سیستم عصبیتونه.   وای ی چقدرشستن شما فسقلیها سخته البته من که هنوزحالم خوب نشده که بتونم وروجکهام روبشورم ولی میدونم که نباید آب به بند نافتون بخوره وگیره بندناف باید بیرون پمپرزتون بسته بشه.چقدربادیدن بند نافتون ناراحت میشم آخه یه ذره التهاب داره ومی ترسم که درد داشته باشه. ٢٦شهریورخاله جون وعمه سمیه رفتند عظیما برای تست غربالگری .وروزهفتم بودکه ما...
25 شهريور 1391

زمینی شدن فرشته هام

به نام خدا سلام .این وبلاگ روبرای دختروپسرگلم آواوامیرحسین درست کردم. فرشته های آسمونی من ٢١شهریور٩١زمینی شدن وزندگی ماروپرازشادی کردن. قل اول امیرحسینم درساعت ١١صبح باوزن ٩٦٠/٢ وقد٤٧ س و قل دوم آوای مامان درساعت ١١و٥دقیقه باوزن ٨٠٠/٢ وقد٤٦س قدم به چشم ما وبه این دنیا گذاشتند خداجونم به خاطراین همه لطفی که به ماداری ازت ممنونم.     ...
24 شهريور 1391