21 ماهگی امیرحسین وآوا
امیرحسین وآوای عزیزم
شماروزبه روزشیرین ترمیشین،من وبابایی هم روزبه روزعاشقتر،این روزابالحن خیلی شیرینی که دل من وبابایی ازتوسینه پروازمیکنه میگین مامانی مامانی یا بابایی بابایی،من وبابایی هم میگیم جونم،عمرم،عزیزم،عسلم،عشقم،فدات بشم،بمیرم برات...
وایستا داداشی کجامیری ؟هنوزکه نرسیدیم
خوشگلای مامان ازوقتی بیست ماهتون تموم شده دیگه شب تاصبح واسه شیربیدارنمیشن،فقط امیرحسین بعضی وقتا غرغری میکنه.
این هم ازجای جدیدتون تادربازمیشه میدوین توراه پله ودل مامان ومی لرزونین
البته آوا خانم هم بوداااا ولی تاخواستم عکس بگیرم رفت وجیم شد
هفت روزازفوت بابابزرگ می گذره .واسه مراسم هفتم بابابزرگ راهی خونه بابابزرگ شدیم.وای که چقدرخونه بدون باباجون تاریک وخاموش بود.هواخیلی گرم بود.
این هم یه عکس ازامیرحسین مشغول هندونه خوردن درحیاط خونه بابابزرگ
راستی یادم رفت بگم هندونه بعدازشیرعشق شمادوتاست وهرجایی که باشین خودتونوفوری میرسونین عزیزای مامان
وامیرحسین بعدازخوردن پنجمین قاچ ازهندونه
هرجای خونه که قدم میذارم بایادآوری صورت مهربون ومحبتی که بهم داشتی قلبم فشرده میشه واشکم جاری .کاش هنوزبودی بابای مهربونم.
بدون شرح
یعنی دیگه من چی بگم؟؟؟؟؟