32 ماهگی فندق ها
سلام وصدتاسلام به فرشته های نازنینم.امروزیه روزخوب بهاری هستش.امروزبه سلامتی ومبارکی 32ماهه شدین وخدای بزرگ ومهربون دقیقا 973روزه که خانه وکاشانه سبزمارو بابارش بیکران لطف و مرحمتش پرازطراوت وسرزندگی کرده... هزاران بارشکرمیگویمت وهمیشه سرتعظیم برآستانت فرود می آورم که تو دهنده بی منتی وهمیشه ازرگ گردن به من نزدیکتر...
هیچگاه ما رابه خودمان وامگذارونگاهت را ازمن وعزیزانم مگیر،چه درشادی وچه درسختی .
بی نهایت دوستتون دارم فرشته های پرخیروبرکت زندگی
جونم براتون بگه که یک سفرسه روزه داشتیم به پابوس آقا امام رضا(ع).ولی ازاونجایی که انگارقرارنیست هیچ مسافرتی به من بیچاره خوش بگذره امیرحسین اسهال شدوامیرعلی هم دقیقا همون شت که رسیدیم آبله مرغون گرفتالبته امیرحسین همون شب اول خوب خوب شد به لطف آقاامام رضا(ع) ولی دادشی امیرعلی تاروزآخرپاشو ازتوهتل بیرون نذاشت طفلکی.
چندبارهم پارک رفتیم وچه مصیبتی داشتیم ازبرگردوندن شمادوتافسقلی.راضی نمی شدیدبریم خونه.
بقیه اوقاتمون هم عادی گذشت جزاینکه موقع امتحانای داداشی بودو من هم منتظرآبله مرغون گرفتن شمادوتام. البت دوست دارم شماها زودتربگیریدولی نگران خودمم.آخه خودمم هنوزآبله مرغون نگرفتم.
واما شیرین زبونی های وروجکای من که لذت تمام لحظه های منه:
وقتی دعواتون میکنم میاین میگین مامانی خیلیییییییییییییی دوست دارم .منم میگم عاشقتونم.بعد کلی میاین بوسم میکنین ومیرین
باعرض معذرت ،امیرحسین ومیبرم دستشویی ،کارشو میکنه ،میگه مامانی این چیهههه؟بعدجواب من میگه چه رنگیه؟دوباره که جواب دادم میگه آفرین مامان جونم وبرام دست میزنه.
این روزا دعوا ودرگیری بچه ها خیلی باهم بیشترشده.کلافه میشم به معنای واقعی.آوا تو یه چشم به هم زدنی هرچی دست امیرحسین باشه میبره وعین فشنگ فرارمیکنه.امیرحسین هم گریه میکنه ومیره دنبالش ولی به گردپاش هم نمیرسه.واونجاست که جیغ زدناش شروع میشه .واصلـأ طاقت این یه قلمو ندارم.اعصابم به شدت به هم میریزه باجیغاشششش.
امیرحسین وداشتم میبردم مطب دکتر،توی راه بچم زردآلو دید هوس کرد،میگه مامانی ازاینا توخونمون داریم ؟ بهش گفتم آره مامان جونم.آلبالودیدمیگه مامانی ازایناچی؟ازاینا داریم؟گفتم نه ،برگشتیم واست میخرم.ازجلوی مغازه اسباب بازی فروشی ردشدیم همه چی وباهم نشون میده ،میگه مامانی ازاینا دیگه تو خونمون نداریم..
جوجه های مامان دوستتون دارم هزارتاااااااااااا