31 ماهگی ونوروزسال 1394
یامقلب القلوب والابصار
یامدبراللیل والنهار
یامحول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
امسال سومین سالیه که خدای بزرگ امیرحسین و آوا روبهمون هدیه کرده وسه ساله که سال نو واسه من وبابایی وداداشی عطروبوی دیگه ای داره وخدای مهربون رو واسه وجودسه گل زیباتوزندگیمون هزاران بار شکرمی کنیم وبازهم شکرکه بهاری دیگه درکنارهم هستیم وروزهای شیرین مادرانه همچنان ادامه داره. امیدوارم سال جدید سال پرباروپربرکتی واسه همه باشه وآرزوی موفقیت وخوشبختی واسه همه دارم.
شب ساعت تحویل:
خونه عموحسین ،عیددیدنی
روزدهم عیدبود که رفتیم گرگان ،خونه عمه سکینه شون .خوش گذشت ولی امیرحسین پسمل مامان سرماخورد وموقع برگشتن تب کرد.توراه برگشت هم یه سررفتیم خونه خاله صدیقه (خاله بابایی)ومیل گنبد.امیرحسین هم فقط با شیاف سرپابود.
سیزده بدرهم رفتیم جنگل النگ.خیلی خوب بود،هواهم عالی بودفقط تب امیرحسین پایین نمیومدوپشت سرهم شیاف میزدم.بچم خیلی اذیت شد.
اینم عکسای سیزده بدرسال 94:
و آوا طلای مامان.امیرحسین دیگه تب کردوخوابیدوتاخونه دیگه بیدارنشد
دوستون دارم عشقهای مامان.انشاالله همیشه سلامت باشین.